به نام خدا 

سلام 

امروز دلو زدم به دریا و رفتم سر کلاس فیزیک . بعدش هم میلاد رضایی و و در انتها رفتم آزمایشگاه. نمونهام کوچیک بودند و وقتی با دستگاه سنگ کار می کردم، انگشتام سوختند. یه حدود نیم ساعت سنباده زدم و بعد رفتم سر کلاس. فردا که آزمایشگاه نمی شه رفت؛ مجبوری چند تا کاغذ سنباده برداشتم با خودم آوردم ولی هنوز ازشون استفاده نکردم. فکر کنم باید کامل صیقلی بشن نمونه ها. 

واقعا اشکم دراومده. آماده سازی نمونه ها خیلی سخته. یکی رو می خوای بیست و فوری برات سنباده بزنه فقط. بگذریم. 

فردا بعد از کلاس سنتز یا قبلش قراره با یکی از بچه ها بریم بیرون. من ترجیحم به قبلش هست تا بتونم بعدش برم خونه. اما اگه نشه، احتمالا پنج شنبه برم خونه و شنبه برگردم. شاید هم یکشنبه برگردم. 

احتمالا ترم بعد یه واحد اختیاری با نوشاد بردارم. یا این که کلا مستمع آزاد برم سر کلاسش. 

الکترومغناطیس 1 و 2. انگار که یه دانشجوی ترم دو برق هستم و دارم الکترومغناطیس می خونم. در این حد درسش برام جذاب هست که دوست دارم بغل دست این بزرگوار بشینم و او برام درس توضیح بده. 

شاید این علاقه من برای یه دانشجوی برق عجیب باشه. اما برای کسی مثل من که درد فراغ رو کشیده و سال ها تو خودش پیچیده بدون این که بفهمه داره چیکار می کنه، بهترین کار اینه که کسی مثل نوشاد دستش رو بگیره و جلو ببره. 

هنوز هم معتقدم این خدا هست که دستمون رو می گیره و ما رو جلو می بره به کمک این استاد. که اگه او نباشه، تو این درس رو یاد می گیری. به گونه ای دیگه بهت یاد می ده. 

یا علی 


به نام خدا 

سلام 

دیشب از یه تایمی به بعد، مثلا حدود 9:15 تا 10:10 غرق بودم توی مبحث پرینت سه بعدی خونه. یه کم باهاش ور رفتم و دقت کردم دیدم اساسش با CNC فرقی نداره. یه جوان روسی یه همچین پرینتری درست کرده. پس منم می تونم دست بکار بشم. 

همش غرق تو کارهای تسلا هستم. نمی دونم چه جوریاست. 

امروز آقایی که دیروز دیدم، تو دانشگاه شریف کنفرانس دارند و بعدش هم شیراز و چند جای دیگه و دو هفته دیگه آمریکا. برای یه لحظه خودم رو گذاشتم جاش و واقعا غبطه خوردم بهش. 

کاش منم مثل او بودم. به قدری اطلاعاتش بالا بود که نمی تونم تصور کنم. 

در مورد مذاکرات حرف زد و گفت وضع بهتر می شه با مذاکره. گفتم به نتیجه مذاکرات خوشبین نیستم. شما وضع آلمان رو دیدید دیگه. بعد از جنگ جهانی دوم مردمش تو قحطی بودند و هنوز تحریم ها برداشته نشده بود. پس من نباید انتظار داشته باشم با یه مذاکره، تحریم ها برداشته بشن. اما او در جواب من گفت: اما الآن قدرت اول تکنولوژی دنیاست. 

یه سوالی از من پرسید که قابل تامل بود: به نظرت وضع ایران درست می شه؟ 

منم گفتم: اگه آدمایی مثل من دست بجنبونند، آره. بالاخره آدما یا مثل من هستند، یا بالاتر از من، یا پایین تر از من. 

من خودم رو دارم می بینم و واقعا می گم اگه دست به کار بشم، حتما می شه کارایی انجام داد. 

خیلی دوست داشتم باهاش بیشتر در ارتباط باشم. 

من به این فکر می کنم اگه بری اون ور آب و یکی رو داشته باشی آشنات باشه، خیلی خوب می شه. 

البته راستش رو بگم، خیلی وقته تو فکر اینم برای ارشد اقدام کنم. 

استادمون می گه شما از همین الآن برید بهتره ولی من می گم ارشد تو ایران پایه علمی قوی تر کار می شه و اونجا می تونیم بریم تکمیل کنیم. 

اگه برنامه های امروزم اجازه می داد، دوست داشتم امروز باهاش تو دانشگاه شریف هم برم. چرا این تمایل در من هست رو نمی دونم. 

 

مامان و بابا یه کوچولو از این ارتباط ابراز نگرانی کردند. من بهشون حق می دم اما خب نمی شه همه چیز رو پای ترس له کرد. جرات آشنایی با یه فرد رو داشتن خیلی خوبه. اما همه چیز به موقع. 

به هر حال که ایشون رو تا چند ماه دیگه نمی بینم. 

بابا امشب دوباره از دکتر شهریاری حرف زد. من فکر می کنم آدم از خدا هر چی بخواد بهش می ده و اگه این خواسته از جانب بابا باشه، یه جور دیگه ای استجابت می شه. 

 

برنامه های درسیم رو دارم مدیریت می کنم. 

خدا کنه بتونم به بهترین نحو ممکن از پسش بربیام. 

خدایا کمکم کن 

ممنونم 

یا علی 


به نام خدا 

ریچل هالیس یه ایمیل برام فرستاده. 

و توی اون توضیح داده چرا لباس دیو تنگ شده. 

هر چی گشتم ببینم ایمیل من رو از کجا اورده، یادم اومد جزو فالوئینگ هامه و ایمیلم هم طبیعتا از اون جا آورده . 

به هر حال که خیلی خوشحال شدم که یه ایمیل هر چند همگانی از طرف نویسنده محبوبم که طرز فکرش شبیه منه، بهم رسیده! 

 


به نام خدا 

نمی دونم چه حکمتیه دقیقا همون موقع که فکر می کنم هیچ عشقی تو زندگیم ندارم و کسی نیست تو زندگیم، و همون لحظه دارم آهنگ آره آره رو گوش می دم، یکی سر و کله اش پیدا می شه. 

اما این سری دیگه به کسی و چیزی فکر نمی کنم. 

واقعا خدا اونی هست که از تو دل آدم خبر داره. 

می دونی خداجونم؟ 

فکر می کنم یه بازنگری باید در مورد رفتارم انجام بدم. 

دوستت دارم و فقط خودت می دونی با چه عمق جانی دارم اینو می گم. 

دوستت دارم. 


دکتر عزیز من. چه قدر که دلم برات تنگ شده بود. امروز کلی کار تو دانشکده انجام دادم. اون آخرا دیگه حوصله ام نمی کشید. اومدم خوابگاه هم یه غذای مزخرف پختم و نتونستم بخورمش. همون جوری مونده. خدایی اصلا حوصله غذا رو نداشتم ولی گشنه ام بود. یادم باشه از این به بعد شبا غذا بپزم. واقعا چجوری می شه آدم با یه استادی که همه ازش می ترسن این همه صمیمی بشه. البته طبیعیه. امروز با خاله، سحر و آقا پسرمون حرف زدم.
ولی این روزا درد عمیقی رو دارم تنهایی به دوش می کشم! فردا امیدوارم دکتر اومده باشند. دختر کوچولو میرکیانی دوباره پیام داده؛ احتمالا قبول کنم برم یه سر ببینم چیکار باید بکنیم و او برای چی این همه اصرار داره منم بیام. این دفعه چندمه پیام می ده؟ من که رد کردم، چرا دوباره می گه بیا. البته الآن که کنکور تموم شده و همه چیز به یه حالت استیبل رسیده، شاید برم و خب چه اشکالی داره یه درآمدی هم داشته باشم؟ این روزا یهو می بینی همین جوری خوابم می بره و یه ربع
به نام خدا ولی بابا همیشه بهترین بوده. نمی دونم شاید چون فاطمه دختر محبوب بابا هست اینو می گه. می دونی منو بابا بسیار بسیار رابطه عاطفی عمیقی داریم. من‌کلا بابا رو یه طور دیگه دوست دارم. یهو دلم برای بابارمضان تنگ شد. می ترسم دیر بشه. دلم می خواد برم به آلماتی. اونجا زیر درختا دراز بکشم و آهنگ دوست دارم زندگی رو رو گوش بدم. من یه زمانی کلی آهنگ گوش می دادم. الآن که دقت می کنم آدم از تنهایی سمت آهنگ می ره وگرنه تو خونه که من خودم شعر اختراع می کنم
تا بوی زلف یار در آبادی من است هر لب که خنده ای کند، از شادی من است زندگی با توست، زندگی همین حالاست. بسم الله الرحمن الرحیم الهی و ربی من لی غیرک برای تو می نویسم که قبل از خودم، می دانی چه بر من می گذرد. و نحن اقرب الیه من حبل الورید نزدیک تر بیا.‌ الم نشرح لک صدرک؟ آیا غم و دلتنگی تو را برطرف ننمودیم؟ و وضعنا عنک وزرک ؟ و آن چه بر پشتت سنگینی می کرد را از تو دور نکردیم؟ و رفعنا لک ذکرک؟ و نام تو را بالا نبردیم؟ بدان که بعد از هر سختی آسانی است قسم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی منو از این عذاب رها نمیکنی کنارمی به من نگاه نمیکنی تمام قلب تو به من نمیرسه همین که فکرمی برای من بسه منو از این عذاب رها نمیکنی کنارمی به من نگاه نمیکنی تمام قلب تو به من نمیرسه همین که فکرمی برای من بسه ++++++ از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظم کنارت خوشه همین
به نام خدا سلام خیلی مودبانه کاری که پیشنهاد داده بود رو رد کردم. امروز می خواستم به خاله زنگ بزنم، اشتباهی دستم خورد رو دکمه ای که نباید و . . سریع قطع کردم. دو دقیقه اومدم این ور چایی بخورم، دیدم زنگ زده. و همون دقیقه هم خاله زنگ زد و با مامان نشستند حرف زدند. محور صحبت ها این روزا حول معصومه هست. خواستگارش ویژگی های خوب زیاد داره. تنها مشکلش اینه نظامیه. من تا یادم میاد، هر کی پاش رو گذاشته تو این خونه، نظامی بوده.
هیچ کس آپ نمی کنه. می رم می بینم وبلاگ دوستان خیلی خالیه. انار هست، مریم هست، شنگول العلما هست. ولی خب مثلا فاطمه و نیل نیستند. نیل خودش خداحافظی کرد ولی فاطمه چند روزه نمی نویسه. رفتم دیدم فاطمه وبش رو پاک کرده. چه جوری آدما وبلاگاشون رو پاک می کنند. آدم چجوری می تونه نوشته های چندین و چند ساله اش رو اینجوری پاک کنه؟! واقعا من چه جوری هر سال قاتل نوشته های خودم هستم. برمی گردم نوشته های قبلیم رو می خونم.
به نام خدا سلام امروز رفتیم زنجان. بابا ۷ صبح بیدارمون کرد. اول رفتیم برای مامان لباس مجلسی گرفتیم. صبحونه نخورده بودیم، به خاطر همین من دست زهرا رو گرفتم و پرسون پرسون از این و اون، یه گاه کورش پیدا کردیم و پچ پچ و شیرموز یم. به واقع بابا رو فرستادیم بره پی کارای خودش و برای اولین بار تو عمرم، با مامان داخل زنجان گشت زدیم. رفتیم بازار و یکم کردیم. بعدشم رفتیم حسینیه، من اونجا یه یه ساعتی خوابیدم.
امروز با شاگردم نشستیم یکم تمرین فیزیک حل کردیم. چیزی که درش دیدم، این بود که اگه معلم خوبی داشته باشه، می تونه به نتایج خوبی برسه. قصد نداشتم فیزیک کار کنم باهاش، قصدم فقط مشاوره دادن بود. بعد دیدم چه قدر سوالات فیزیک راحتن. به نظرم مهندس خوبی شدم. در کل بگم به نظرم یه دور باهاش فیزیک کار کنم اگه خوب بود کارم، به عنوان استاد کنکور فیزیک کار کنم. البته من اون همه وقت ندارم. همین یه دانش آموزم کافیه.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

miraculous ladybug تحقیقات دانشجویی و دانشگاهی tagTomCShop tysonjatsf71 CaNt IPBSES پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان TWDFamily °l||l°Destroyer Team°l||l° خرید اینترنتی سایت حقوقی محمدحسین زارعی